اسفند 91 - حــضــرتــ تــنــهــایــ بــهــ هــمــ ریــخــتــهــ....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وب

خوش نامی قدم اول است از خوش نامی به بدنامی رسیدن قدم بعدی قدم آخر گم نامی است...
لینک دوستان
جستجوی وب
برچسب‌ها وب

اولین روز یادت هست؟باران می آمد غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم

دومین روز بارانی را چطور؟پیش بینی کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم

سعی کردی من خیس نشوم و شانه ی چپت خیس شده بود

سومین روز را چطور؟گفتی سرت درد میکند حوصله نداری...

برای اینکه سرما نخوری چتر را کاملا بالای سر خودت گرفتی و شانه ی راست من خیس شد

چند روز پیش را چطور؟با چتر اضافه آمدی و مجبور شدیم برای اینکه پین های چتر توی چشممان نرود دو قدم دورتر از هم راه برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو...!




تاریخ : یکشنبه 91/12/27 | 3:1 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

یادت هست؟

قرار دیدارمان....

وقت دلتنگی....نرسیده به گریه بود.....

آه......

تو به دلتنگی نرسیدی و من از گریه گذشتم..!




تاریخ : یکشنبه 91/12/27 | 2:50 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

خودت باش

به اعتبار شانه ای اشک نریز و به اعتبار هر اشکی شانه نباش

آدمی به خودی خود نمی افتد

اگر بیافتد از همان سمتی می افتد که تکیه کرده است....




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 4:45 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

شیطان نیستم...

فرشته هم نیستم...

خداهم نیستم....

فقط دخترم از نوع ساده اش حواگونه فکر میکنم فقط بخاطر یک سیب تا کجا باید تاوان داد؟؟؟




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 4:34 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

خدایا....یه مرگ بدهکارمو هزار تا آرزو طلبکار...

یا طلبم رو بده...یا طلبت رو بگیر.!




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 4:32 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

هیچکس نفهمید زلیخا مرد بود

میدانی چرا؟

مردانگی میخواهد ماندن پای عشقی که مدام پس میزند تورا...




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 4:31 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

اونایی که منو از دست میدن

.

.

.

.

.

.

یه لگد به بختشون زدن که بروسلی به حریفش نزد....




تاریخ : شنبه 91/12/26 | 4:30 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

بوی باران،بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته،باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه ی شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوتر های مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه ی رنگین نمیپوشی به کام

باده ی رنگین نمیبینی به جام

نقل و سبزه درمیان سفره نیست

جامت از آنکه میباید تهیست

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

عید همتون مبارک....!!!




تاریخ : چهارشنبه 91/12/23 | 10:15 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

میگی خستت کردم

میگی میخوای دور شی

باشه عشقم رد شو

نمیخوام مجبور شی

میگی بی من خوبی

قلبمو میکوبی

برو تا راحت شی

حالا که آشوبی

میگی بیزار شدی

میگی تکرار شدم

من که عشقت بودم

باعث آزار شدم

عاشقی زوری نیست

غربت و دوری نیست

حالا که میخوای بری

رسمش اینجوری نیست

سرت سلامت گل من

گوشه ای از دل من

از وفاداری دنیا این شده حاصل من

بهانه هات خیلی کمه

توهم یکی مثل همه

این گذشتن از غرورم یادگار عشقمه....

 




تاریخ : جمعه 91/12/18 | 11:9 صبح | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

نامه ی یک زن ایرانی به مرد هموطنش

پیاده از کنارت رد شدم گفتی قیمتت چنده خوشگله؟سواره از کنارت گذشتم گفتی برو سوار ماشین لباسشویی شو بابا

در صف نان نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود زیر باران منتظر تاکسی بودم مرا هل دادی و خودت سوار شدی در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیاندازی روی من در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی در سینما نیکی کریمی فریاد کشید بلند گفتی زهر مار...در خیابان دعوایت شد تمام فحش و ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود در پارک به دلیل حضور تو نتوانستم پایم را دراز کنم نتوانستم به استادیوم بیایم چون تو شعار های آب نکشیده میدادی من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی مرا ارشاد میکنند تا تو ارشاد شوی !!!تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است من ازدواج نکردم و تو به من گفتی ترشیده!!!عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصار طلبی کشیدی!عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ! من باید غذا بپزم و بچه ها را نگهدارم تا به تو بگویند آقای دکتر...وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن گفتی بچه مال مادر است وقتی خواستی طلاق بگیری گفتی بچه مال پدر است نه...دیگر به حقوق خود واقفم و برای گفتن برابری در مقابل تو تا انتها استوار و محکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام به هیچ وجه از حق خود نخواهم گذشت من با تو برابرم

مرد ،احتیاجی ندارم تو در اتوبوس بایستی و من بنشینم احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی احتیاجی ندارم که تو حامی باشی خودم آنقدر هستم حامی و نان آور خودم باشم با تو شادم آری اما بدون تو هم شادم من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم من اندک اندک عزت پایمال شده ی خود را پس میگیرم به من بگو ترشیده هرچه دلت میخواهد بگو اما افتخار همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانیکه به اندازه کافی فهمیده و باشعور شوی گذشت آن زمانی که خاله هایم و عمه هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر این صورت ترشیده میشوند و در خانه پدر مایه سرافکندگی،امروز تو برای همگامی با من و نه تصاحب من که من تصاحب شدنی نیستم باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی حقوقم را از پس میگیرم فرزندم را به تو نمیدهم خودم را نه به قیمت هزار سکه یک جلد کلام الله مجید بلکه به هیچ قیمتی نمی فروشم روزگاری میرسد که میفهمی برای همگامی با من باید لایق باشی و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنی تصاحب من و تضمین ماندن من نخواهد بود هرگاه مثل پدرانت بامن رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد ممکن است دوست و همراه تو شوم اما مالک تو نمیشوم

و این هم جواب مرد ایران به زن هموطنش

پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب آنکه سواره بود.سواره از کنار من گذشتی و کرشمه ات رابه آنی ارزانی دادی که قیمت ماشینش از خون بهای من بیشتر بوده در صف نان صدای لطیف نانوا من خسته را به وجود آورد و نوبتم را گرفتی و به روی خود نیاوردی زیر باران خیلی قبل تراز تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد آب گل آلود را به من پاشید و جلوی تو ایستاد در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکان خورد و به تو خوردم حیوان خطابم نکنی در جواب عذر خواهی من ، در اتوبوس بین ما نرده ی آهنین بود اگر به تو جایم را تعارف میکردم می گفتی دیوانه است یا مرض دارد در سینما دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصور کرده کفرم در آمد نیکی کریمی جیغ کشید گفتم زهرمار دعوا کردم او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتراز خودم دوست دارم به آنها ناسزا گفتم که بیشتر بسوزم آزادیت را صاحبان قدرت گرفته اند همانان که از قدرت و ثروت اندوخته اند.و تو که مدل ماشین پسرانشان را می دیدی دست و پایت شل میشد من ازدواج نکردم چون تو چشم هم چشمی داشتی به انگشتر 3 میلیونی نظر داشتی و این فقط یه حلقه از زنجیره خواسته هایت بود...صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم کوچکتر بودی یادت هست که گفتی دختر خالت ترشیده است؟؟؟عاشق که شدم تلفن هایت را قطع میکردی بهانه ات حضور مهمانتان بود .من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میمانی لباس جدیدی بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ من بایدشب ها کار کنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن چون من ناخن هایم را تازه لاک زده ام وقتی خواستی طلاق بگیری گفتند بچه مال پدر است من نگفتم. همان دینی گفت که تو از پس اندازمان برایش سفره اباالفضل انداختی و یکهو خواب می دیدی که باید به حج بروی در اوج گرفتاریمان...آره چنین است خواهرمن! رفتارهای زشت ما از این پس هم برمی آیند تو چنان کردی که خشم در دل من کاشتی و بسته به صبرشان اوج گرفتی.آنان که ضعیف تر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه آنها عقده شد و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سواستفاده را کردند و برتو تاختند اما آنان که قوی تر بودند یا از تو کمتر زخم خوردند خشمشان کمتر بود اینان هنوز چشم امید دارند به وطن که خوشحالم حالا که تغییر میکنی من و تو ای هموطن بدون هرنوع بغض و کینه و تبعیض جنسی مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر در کنار هم هستیم...




تاریخ : یکشنبه 91/12/6 | 5:40 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر

  • paper | خوشنویسان | الگوریتم