پيام
+
*يادم مياد بچه که بودم بعضي وقتا يواشکي بابامو نگاه ميکردم که ساعتها با دست مشغول جمع کردن آشغال هاي ريز روي فرش بود
من حسابي به اين کارش ميخنديدم چون ميگفتم ما که هم جارو داريم هم جارو برقي.
چند روز پيش که حسابي داشتم باخودم فکرميکردم که چه جوري مشکلاتم رو حل کنم يهو به خودم اومدم ديدم يه عالمه آشغال از روي فرش جلوي خودم جمع کردم*
* صحرا *
92/3/29
*پوريا*
:) جالبه , انشالله اشغالي خوبي بشي :)
رضوان بانو...
ممنونم اقا پوريا
*پوريا*
خواهش ميکنم پرنيا جان
فرزانه
يادش بخير....پدر بزرگم وقتي حقوق بازنشستگيش عقب مي افتاد......بابام وقتي تاريخ چکهايي که داده نزديک ميشه..من وقتي کارفرما تاديل نيرو ميکنه... همين کارو ميکنيم.....
.: ام فاطمه :.
آفرين خيلي قشنگ بود
رضوان بانو...
@};-
مهران حداد
@};- قشنگ بود