زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را ...نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت:آرام باش چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند باسختی
یا علی گفت و از زمین پاشد
پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است
با خودم فکر میکنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه ،در ،کوچه
راستی فاطمیه نزدیک است...
تو یک غروب غم انگیز میرسی از راه
که میبرند مرا روی شانه های سیاه
صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیه تسلیت و غصه و غمی جانکاه
به گوش یخ زده ام میرسد و فریادی
شبیه حرمت این لا اله الا الله
و چشم هام که چشم انتظار تو هستند
اگرچه منجمدند و نمیکنند نگاه
و بغض میکند آنجا جنازه من که
"تو" را همیشه "نفس" میکشید و "خود" را آه
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام و
رسیده ام به غزل گل شکوفه دریا ماه!
بدون تو همه ی عمر من دو قسمت شد
دقیقه های تکیده، دقیقه های تباه
اگرچه متن بلندی است درد دل هایم
سکوت میکنم و شرح قصه را کوتاه
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
"غروب جمعه " و "مرگ" و "وجود من " همراه
برای بدرقه نعش من بیا هرروز
که کار من شده سی بار مرگ در ماه
و کل دلخوشی زندگی من اینکه
تو یک غروب غم انگیز میرسی از راه!
بسم الله...
عده ای سرب و گلوله عده ای میلیارد ها هردو تا خوردند اما این کجا و آن کجا
عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو هر دو خوابیدند اما...
این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا هردو میسوزند اما...
این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش هر دو آرامند اما....
این یکی در عمق دجله آن یکی آنتالیا هر دو در آبند اما...
این یکی را گاز خردل آن یکی را گاز پارس هردو با گازند اما...
عده ای کردند کار و عده ای بستند بار هر دو فعالند اما...
باکری ها سمت غرب و خاوری ها سوی غرب هر دو تا غرب رفتند اما این کجا و آن کجا؟؟؟
شادی روح شهدا و امام صلوات...
به نام خدا...
چقدر دلم تنگه براتون...!!
شلمچه ،طلاییه ، دوکوهه اروند...
چقدر دلم تنگه برای عطرتون...برای خاکتون...!
برای ارامشی که فقط پیش شما پیدا کردم.
دلم لک زده برای ندبه های دوکوهه...!
غروب شلمچه...غربت طلاییه ...تنهایی اروند!!
گاهی واژه ها میان دلتنگی یاری ام نمیدهند...
و من می مانم و غصه هایی که دل گنجایش آن ها را ندارد
دوست دارم در کنار ساحل اروند دلم بنشینم و با شهدا درد دل کنم
همین روز ها دلم گفت: باید راهی نور شوی...!
شهدا...
بازم منو میطلبین؟؟؟
.: Weblog Themes By Pichak :.