تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
و چه با دل کردند
زخمها بر دل عاشق کردند
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این شهر غریب
قایقت جا دارد؟
که نجاتم دهی از این گرداب؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم...
خسته ام از این زندگی
که تکه های پاک و سفیدش...
با گندابه های بی احساسی دیگری نجس میشود...
آزادی لخت گشتن در خیابان نیست
آزادی گشت و گذار با دوست جنس مخالف نیست
آزادی یعنی تو کافر هستی ولی به دین من احترام میگذاری
آزادی یعنی یکی در خیابان بی حجاب یا با حجاب بود تو تمسخرش نمیکنی
آزادی یعنی تو مشروبت قضا نمیشود و من نمازم...
آزادی یعنی همین....
در عجبم
از سیب خوردنمان
که
از آن فقط "چوبش" باقی می ماند
مگر این همه که چوب خوردیم
از یک سیب ....شروع نشد؟!
راستی ثانیه ها نامردند
گفته بودند که بر میگرند
بر نگشتند و پس از رفتنشان
بی جهت عقربه ها میگردند...
پروانه وار عشق را باور کن...
آری مانند او...
که عمری پیله می تند
و در آن به سر می برد
به امید لحظه ای که رها از هر حدود و حصاری
معنای حقیقی پرواز را درک کند
نمی دانم...
شاید در پیله ماندن تاوان پرواز است...!
رفاقت مثل سیبیله...
به هرکسی نمیاد...!
حالم حال گرگی ست
که خداوند توبه اش را پذیرفته است
اما مردمانش میگویند
توبه گرگ مرگ است....!
روی سیم خاردار باله می رقصم...!
بگذار زخمی شوند پاهایم...
من بهانه ای میخواهم برای نرفتن...
حالا که تو راهم را سد نمیکنی...!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.