میبینی اسیر شدم؟
نمیگی حقیر شدم؟
اشکاتم فایده نداره
تا ابد اگه بباره
همیشه به یادت بودم
کاشکی میدیدی غصه هامو توام
دستام داره سرد میشه
قلبم پر از درد میشه
جلو چشات پر پر میشم
ولی نمیخوام بیای جلوم
بذار دست و پا بزنم
قسمت من اینه برو
این نفسای آخره
چشام هنوزم به دره...
دارم میمیرم
همه امید ازم بریدن
ببین چقد حالم بده
حس میکنم رفتنی ام
عشقت اگه شفام نده...!
من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم
پیششان سر بر نمی آرم رعایت میکنم
این دهان باز و چشم بی تحرک را ببخش
آنقدر جذابیت داری که حیرت میکنم
کم اگر با دوستانم می نشینم جرم توست
هرکسی را دوست دارم در تو رویت میکنم
فکر کردی چیست موزون میکند شعر مرا؟
در قدم برداشتن های تو دقت میکنم
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی میروم
لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم
توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت
می نشینم تا قیامت با تو صحبت میکنم...
مترسک گفت:ای گندم...!
تو گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند
امامن عاشق پرنده ای شدم
که از ترس من از گرسنگی مرد...
همه گفتن عشقت داره بهت خیانت میکنه
گفتم:میدونم
گفتن این یعنی دوستت نداره ها!
گفتم:میدونم
گفتن خره...یه روز میذاره میره تنها میشی
گفتم :میدونم
گفتن پس چرا ولش نمیکنی؟
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونمم....
همیشه برده...خواه تو...
همیشه مات....خواه من....
بچین دوباره میزنیم....
سفید تو...سیاه من....
ستاره های مهره و....مربعات روز و شب...
نشسته ام دوباره رو به روی قرص ماه من
پیاده را دو خانه تو و من یکی... نه بیشتر
همیشه کل راه تو...همیشه نصف راه من...
تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ...
تو نگاه و دست بر پیاده...بازهم نگاه من...
یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من...
دوباره روسفید تو
دوباره روسیاه من.!
دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من
تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه من!
خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو
هرچه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو
ضرب آهنگ غزل هایم صدای پای توست
این صدای پای رویایی تمامش مال تو
باز هم بیت بده پایان شعرم مال من
بیت های خوب بالایی تمامش مال تو
میدونی چیه؟
لاک پشت ها هم عاشق میشن
اما درد عشق براشون آسون تره...
چون عشقشون یواش یواش ترکشون میکنه...
نه اینکه توی یه شب برای همیشه تنهاش بذاره...!
هرکه به من میرسد
بوی قفس میدهد
جز تو که پر میدهی
تا بپرانی مرا...!
یه زد و خورد ساده بود
تو جا زدی....
من جا خوردم...!
در کشور ما شاهی بود که برای خودش بازی میساخت
دو نفر بودند که بر روی سنگ بروند و هرکس سبک تر باشد بمیرد
از بخت بدم من و یارم رو به روی هم بودیم من برای اینکه یارم زنده بماند 10 روز هیچ نخوردم تا اینکه روز مسابقه فرا رسید
خودم را سبک گرفتم تا اون سنگین باشد و نمیرد غافل از اینکه یارم به پایش وزنه بسته بود تا سنگین تر از من باشد و نمیرد...
.: Weblog Themes By Pichak :.