تو یک غروب غم انگیز میرسی از راه
که میبرند مرا روی شانه های سیاه
صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیه تسلیت و غصه و غمی جانکاه
به گوش یخ زده ام میرسد و فریادی
شبیه حرمت این لا اله الا الله
و چشم هام که چشم انتظار تو هستند
اگرچه منجمدند و نمیکنند نگاه
و بغض میکند آنجا جنازه من که
"تو" را همیشه "نفس" میکشید و "خود" را آه
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام و
رسیده ام به غزل گل شکوفه دریا ماه!
بدون تو همه ی عمر من دو قسمت شد
دقیقه های تکیده، دقیقه های تباه
اگرچه متن بلندی است درد دل هایم
سکوت میکنم و شرح قصه را کوتاه
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
"غروب جمعه " و "مرگ" و "وجود من " همراه
برای بدرقه نعش من بیا هرروز
که کار من شده سی بار مرگ در ماه
و کل دلخوشی زندگی من اینکه
تو یک غروب غم انگیز میرسی از راه!
تاریخ : جمعه 92/11/18 | 4:26 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.