چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج میخواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
درین دنیا که حتی ابر
نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
توهم بگذر از این تنها
شگفتا از عزیزانی
که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی
پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم؟
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردند که هم دردند
"داریوش اقبالی"
تاریخ : شنبه 91/11/14 | 3:42 عصر | نویسنده : انـــــار بـــــانـــو | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.